میفرمان که چه شبایی با چه حالی قولتو دادم به قلبم
چه قدر زندگی بی رحمه ولی چه قدر زور میزنم قوی باشم . تو همیشه دلت میخواست قوی باشم . میجنگم . به خودم میگم نباید یه گوشه گریه کنم تا حقمو ازم بگیرن ، میگم باید برات تلاش کنم. باید برات بزرگتر از این بشم . قوی تر از این . تو خوشحال میشی . تو چشمات برق میزنه . تو فکر میکنی من بالاخره فهمیدم چه قدر ارزشمندم و چه قدر توانا و اینا . چند وقته نوشتنم نمیاد . هیچی نمینویسم . ادما زنگ میزنن و میگن دلشون برای وقتای نوشتنم تنگ شده . من میگم دیگه اون دوران دیوونگی تموم شده . در واقع ، از وقتی تو همه چی رو از تو چشام میخونی ، لازم نیست طومار عاشقانه بنویسم . بنویسم وقتی میگی دوستم داری دنیا چجوریه . چه اهمیتی داره بقیه بدونن ؟ من میدونم ، تو میدونی ، این واسه زندگی کردن کافیه . اگه بذارن زندگی کنیم.آخ ، نمیدونی چه قدر دلم میخواست باهات زندگی کنم.
درباره این سایت